ادبیات وزبان فارسی
|
||
بسم الله الرحمن الرحیم در زندگی مانند سنجاقک باش! می دونی زندگی اوناچه جوریه؟سنجاقک ها همیشه به سمت جلو حرکت می کنندوبه عقب بازنمی گردند.مانند آب حرکت کن مانند آب, صاف وزلال باش در برخورد با سنگها که مشکلات زندگی توهستند باملایمت ازبغل انهاردشو وبگذرتابه مقصدکه دریاست برسی. به هنگام عبورازجاده زندگی همیشه یادت باشه که خدا وقتی این مسیرراجلوی تو گذاشته هواتو هم داره ووقتی به سختی افتادی به این ایمان داشته باش که وقتی خدااین مشکلو جلوت گذاشته پس باورداشته ازپس اون برمی آیی پس بدو و باترس قدم بردار:بترس اماباهمون ترس یک قدم به جلو بردار,یادت نره بار کج به منزل نمیرسه
زندگی سخت ساده است،خطر کن،وارد بازی شو،چه چیزی از دست می دهی؟با دست های تهی آمده ایم و با دست های تهی خواهیم رفت.نه!چیزی نیست که از دست بدهیم. فرصتی بسیار کوتاه به ما داده اند تا سرزنده باشیم تا ترانه ای زیبا بخوانیم و فرصت به پایان خواهد رسید.آری!این گونه است که هر لحظه غنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیمت است!!!!
طاهره یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 18:5 :: نويسنده : لیلا حقی مردي در جهنم بود كه فرشته اي براي كمك به او آمد و گفت من تو را نجات مي دهم براي اينكه تو روزي كاري نيك انجام داده اي فكر كن ببين آن را به خاطر مي آوري يا نه؟ فاطمه صبو ری
یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 18:3 :: نويسنده : لیلا حقی
چطور گریه کنم؟ ملانصرالدین را زنی بدگل نصیب شده بود اتفاقاً روزی آیینه به دست زن افتاد خود را در آیینه دید شروع کرد به گریه و با خود می گفت: اگر من خوشگل بودم تا این اندازه رنج نکشیده و از شوهرم نا مهربانی نمی دیدم و به تصور اینکه ملانصرالدین خواب است همینطور با خود درد دل می کرد و آهسته گریه می کرد. ملانصرالدین که اینها را دید و شروع کرد به های های گریه کردن. زن برخاسته گفت: ملانصرالدین شما را چه می شود؟ ملا گفت: به حال زار خود گریه می کنم زیرا تو یک دفعه صورت خود را در آیینه دیدی مدتی است گریه می کنی و من که همیشه صورت تو را می بینم چطور به روزگار خود گریه نکنم؟ حرف مرد یکی است روزی از ملا سؤال کردند: چند سال داری. ملا گفت: چهل سال، ده سال بعد هم سوال کردند ملا گفت:چهل سال، گفتند تو ده سال قبل می گفتی چهل سال دارم.حالا هم می گویی من چهل سال دارم. ملا گفت:حرف مرد یکی است. اگر بیست سال دیگر هم سؤال کنید بازهم می گویم چهل سال دارم.
مهسا طالبی شاعری دیدم که خطاب به گل سوسن می گفت شما من کتابی دیدم واژه هایش همه از جنس بلور کاغذی دیدم از جنس بهار موزه ای دیدم دور از سبزه مسجدی دور از آب سر بالین فقیهی نومید کوزه ای دیدم لبریز سوال قاطری دیدم بارش انشا اشتری دیدم بارش سبد خالی پند و امثال عارفی دیدم بارش تنناها یا هو (سهراب سپهری) مریم احمدی
مگسی راکشتم... مگسی راکشتم نه به این جرم که حیوان پلیدیست بداست ونه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است طفل معصوم به دورسرمن می چرخید به خیالش قندم یاکه چون اغذیه مشهورش تابه آن حدگندم ای دوصدنوربه قبرش بارد مگس خوبی بود من به این جرم که ازیادتو بیرونم کرد مگسی راکشتم. (زنده یاد حسین پناهی)
عمل زیبایی(طنز) بینیشو عمل کرده بود.حالابه جای اون دماغ گنده یه دماغ کوچولوی سربالا داشت.دوروز بعدازگشنگی مرد.تقصیر خودش بود.مامانش صدبار بهش گفته بود که عمل بینی مخصوص آدماست نه فیل ها!!! کوتاه ترین داستان جهان برای فروش:کفش بچه هرگز نپوشیده. این داستان شش کلمه ای توسط ارنست همینگوی نوشته شده. کوتاهترین داستان ترسناک دنیا نیزداستان زیراست که نویسنده اش مشخص نیست: آخرین انسان زمین تنها دراتاقش نشسته بود که ناگهان درزدند.
زهراعلی بابایی
آرزو، امید دریا قنبری یکی از رعایا سلطان بزرگی را ندا داد ولی سلطان از روی تکبر به او اعتنا نکرد و جوابش را نداد. سمانه محمدی
هر کس به چیزی تبدیل میشود که به آن عشق میورزد؛ اینــــــــــــک انتخاب با خود شماست درباره وبلاگ
شکسپیر: قوی بمان با لبخند دنیا را تغییر بده.اجازه نده دنیالبخند تو را تغییر دهد! روزتان پراز لبخند. ممنون از اینکه ما رو انتخاب کردید.این وبلاگ بروبچه های دبیرستان دخترانه ی سمائیان است.پرسنل وبلاگ شما رو به دیدن مطالب موجود در وبلاگ دعوت می کنند. دوستدار شما,ما! پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
||
|